مبانی نظری طلاق عاطفی

بر اساس تحقیقات و بررسی‌های انجام شده مواردی شامل عدم تأمین نیازهای عاطفی ،بی‌توجهی مرد، مشکلات ارتباطی ،انتخاب نادرست همسر، عدم همراهی و همدلی، رفتارهای خشونت­آمیز، عدم گذراندن وقت با یکدیگر، نارضایتی جنسی، بی‌اعتمادی، عدم احساس مسئولیت و عدم تعادل روحی مرد یا زن به عنوان شرایط مرتبط با طلاق عاطفی می‌باشد. علاوه بر این فاکتورها ،بعضی از متغیرها ،همانند پدیده جهانی شدن و شهرنشینی، دخالت خانواده­ها، ناهماهنگی خانواده­ها، شیوه تربیتی نادرست، زندگی با خانواده مرد، وضعیت اشتغال مرد، اعتیاد و ازدواج مجدد به صورت غیرمستقیم می‌تواند بر طلاق عاطفی تأثیرگذار باشد. از فاکتورهای مهم سلامتی و اجتماعی که در تحقیقات مختلف به عنوان متغیر مهم پیشگو کننده طلاق عاطفی به آن اشاره کرده‌اند ،سلامت عمومی و سلامت روان افراد می‌باشد. بسیاری از بیماری‌های روانی، نظیر اضطراب ،افسردگی و غیره بر روی سلامت جسمی تأثیرگذار هستند و ارتباط متقابلی بین بیماری‌های روانی و جسمی وجود دارد. یکی از زمینه‌های عمده بیماری‌ها و مشکلات روانی و عوارض جسمی و اجتماعی آن احساس پوچی ،بیهودگی و تزلزل روحی است که ناشی از فقدان بعد معنوی در افراد است (پورمهابادیان و یوسفی، 1400). لذا ایمان، هدف‌دار بودن زندگی، پایبندی اخلاقی، تعاون، داشتن حسن ظن و توجه بیشتر به مسائل معنوی باعث کاهش اضطراب ،تزلزل روحی و عوارض ناشی از آن می‌شود که مربوط به سلامت عمومی فرد می‌شود .از دیدگاه لارسون و هولمن[1] رفتار و ویژگی‌های فردی مانند سلامت عاطفی و سلامت فیزیکی یکی از عوامل مؤثر در ثبات و کیفیت زناشویی می‌باشد. همچنین نتایج مطالعه هنریان و یونسی نشان می‌دهد که عوامل تأثیرگذار در طلاق عاطفی ،شامل موضوعاتی مانند :عدم مهارت ارتباطی، بیماری روحی، عدم بلوغ فکری و اعتیاد است. همچنین توانایی فهمیدن و درک کردن احساسات دیگران نیز نقش مهمی در رابطه رضایت‌بخش دارد .بیان عواطف ،تبادل عاطفی و همدلی عاملی اساسی در تمایز زوج‌های راضی از ناراضی بوده و نقش مهمی در رشد صمیمت دارد کاترين ويتمرمن[2] (2003) بنابراین می‌توان گفت احتمال وقوع طلاق عاطفی در زندگی زناشویی افراد با بلوغ عاطفی پایین که توانایی ابراز صحیح هیجانشان را ندارند بیشتر است (ابراهیمی و حیدری، 1399).