مبانی نظری دلبستگی

دلبستگي در لغت به حالت و كيفيت دلبسته، محبت، علاقه و عشق گفته مي شود. البته يعني عاشق، دلباخته و داراي تعلق و دل بستن به كسي يا چيزي به معناي علاقمند شدن به او و محبت يافتن نسبت به وي است (معين ،1375). تحقيقات نشان مي دهند كه در دلبستگي دو بعد وجود دارد: بعد شناختي- عاطفي و بعد رفتاري، كه اولي به معناي كيفيت عواطف نسبت به چهره دلبستگي است و دومي به بهره گرفتن از حمايت و مجاورت از شخص مورد نظر مربوط مي شود. هرچه شخص از كودكي به سوي بزرگسالي حركت مي كند، بعد شناختي- عاطفي اهميت بيشتري مي يابد (پترسون ،1995 به نقل از حقیقی ، 1381).

به طور كلي دلبستگي را مي توان جو هيجاني حاكم بر روابط كودك با مراقبش تعريف كرد. اين كه كودك مراقب خود را كه معمولاً مادر اوست، مي جويد و به او مي چسبد ، مويد وجود دلبستگي ميان آنهاست. نوزادان معمولاً تا پايان ماه اول عمر خود شروع به نشان دادن چنين رفتاري مي كنند و اين رفتار براي تسريع نزديكي به فرد مطلوب طراحي شده است. پيوند را گاه مترادف با دلبستگي به كار مي برند در حالي كه اين دو پديده متفاوت هستند. پيوند به احساس مادر درباره نوزادش مربوط است و با دلبستگي فرق دارد. نوزاد به طور طبيعي مادر را منبع احساس امنيت تلقي نمي كند و به او تكيه نمي كند، در حالي كه در دلبستگي چنين است (خوشابي وابوحمزه ، 1385).

منظور از دلبستگي برقراري پيوند عاطفي و رابطه اي نزديك با افراد خاص و احساس ايمني بيشتر در حضور اين افراد است (اتكينسون و هيلگارد[1] ، 1983). بالبي دلبستگي را پيوندي عاطفي مي داند كه كاركردهاي تكاملي و بيولوژيكي دارد و موجب بقاي كودك مي شود (بالبي ، 1982 به نقل از سلاجقه ،1386). دلبستگي عبارت است از پيوند عاطفي عميقي كه با افراد خاص در زندگي خود برقرار مي كنيم، طوري كه باعث مي شود وقتي با آنها تعامل مي كنيم احساس نشاط و شعف كرده و به هنگام استرس از اينكه آنها را در كنار خود داريم احساس آرامش كنيم (برك، 2001). دلبستگي به نظامی تنظيم كننده اطلاق مي شود و فرض بر اين است كه اين سيستم در درون فرد وجود دارد و هدف آن تنظيم رفتارهايي است كه موجب نزديك شدن و برقراري تماس با فردي متمايز و حامي است كه تكيه گاه ناميده مي شود و هدف اين نظام در فرد دلبسته از لحاظ رواني معطوف به ايجاد احساس امنيت است (برترتون و اسوفسكي، 1978 به نقل از كاپلان ،2003).

 


[1] Atkinson &   helgourd