مبانی نظری سندرم شناختی-توجهی (باورهای فراشناختی)

     در سال های اخیر فراشناخت به عنوان یکی از پیش بینی کننده های آشکار در مورد تکلیف پیچیده به شمار می آید. واژه فراشناخت نخستین بار توسط فلاول[1] (1979) به کار برده شد، که به فرآیند تفکر در باره تفکر و دانش در مورد اینکه «چه می دانیم» و «چه نمی دانیم» اطلاق می شود. مطالعه فراشناخت ابتدا در حوزه روانشناسی رشد و بعد در روانشناسی حافظه، سالمندی و  عصب روانشناسی مطرح شد (وینمن[2]،2010، به نقل از باباخان زاده، 1400). فراشناخت یک مفهوم چند وجهی است که شامل دانش (باورها)، فرایندها و راهبردهایی است که شناخت را ارزیابی، نظارت و یا کنترل می کنند (بریدم[3]، 2024).

     الگوهاي تفكر منفي بر اساس عادات شناختي خودكار، قديمي و جا افتاده اي قرار دارد كه اغلب به صورت نشخوار ذهني جريان دارد و به طور ناكارآمدي براي اجتناب از افسردگي يا موقعيت هاي مشكل ساز زندگي فراخوانده مي شوند. نشخوار ذهني براي دوري از اضطراب و يا افسردگي انتخاب مي گردد. نشخوار ذهني افراد را بيشتر مضطرب و نگران مي سازد. معمولا افراد بیمار براي رهايي از اضطراب به نشخوار ذهني پناه مي برند. البته پاسخ هيجاني به اضطراب و افسردگي به دو صورت است : ياحواس پرتي (توجه برگرداندن)، و يا نشخوار فكري. نشخوار فكري به عنوان اشتغال دائمي به يك انديشه يا موضوع و تفكر درباره آن شناخته مي شود (بریدم، 2024).

     نشخوار فكري طبقه اي از افكار آگاهانه است كه حول يك محور مشخص و معمولي مي گردد، بدون آنكه تقاضاهاي محيطي فوري، وابسته به آن ها باشد و جنبه تكراري دارند. بر علل و نتايج علائم متمركزند و مانع حل مسئله ناسازگارانه شده و به افزايش افكار منفي مي انجامد. افكار ناخواسته يا مزاحم، مشكل اصلي افراد مضطرب است، زيرا احساس تهديد و هيجان منفي براي آن ها دائمي شده است. علت اينكه افراد، از سبك هاي مختلف براي مقابله با افسردگي و اضطراب استفاده مي كنند اين است كه شخصيت ها متفاوت است. اين گونه سبك پاسخ به اضطراب باعث به طول انجاميدن نشانه‌هاي اضطراب و شدت ‌يافتن آنها مي‌شود. اين نوع سبك مقابله، از ديدگاه روان‌شناسان، مقابله‌اي ناكارآمد و ناسازگار است، زيرا به حل مشكلات كمك نمي‌كند و باعث بدتر شدن اوضاع رواني و خلقي فرد مي‌شود.

 


[1]- Felaven

[2]- Vietman

[3] . BOREDOM