تئوری نمایندگی بیان میکند که اقدامات متقلبانه اساساً ناشی از تضاد منافع بین اصلی و نماینده است. مدیر عامل مسئولیت انجام فعالیتهای عملیاتی شرکت را با هدف کسب سود به عامل میدهد. زمانی که عامل قادر به تولید سود بهینه باشد، مدیر عامل غرامت بالایی ارائه خواهد کرد. غرامت باعث میشود عامل انگیزه کسب حداکثر سود با تقلب را داشته باشد. فواد (2015) اشاره میکند که سه چیز زیربنای یک فرد ارتکاب اعمال متقلبانه وجود دارد، از جمله: عنصر اول فشار است که میتواند به صورت فشارهای مالی و غیر مالی باشد. فشار مالی زمانی ایجاد میشود که فرد تمایل به داشتن سبک زندگی کافی یا ارضای مادی خود را داشته باشد. در حالی که عوامل غیرمالی میتوانند فردی را به ارتکاب کلاهبرداری به عنوان عملی برای پنهان کردن عملکرد ضعیف ترغیب کنند. عنصر دوم فرصتی است که توسط شخصی ایجاد میشود که معتقد است اقداماتی که انجام میدهد توسط دیگران تشخیص داده نمیشود. این فرصت میتواند زمانی رخ دهد که سیستم کنترل یک سازمان ضعیف باشد، عدم نظارت مدیریت و رویههای ناکافی که میتواند فرصتها یا فرصتهایی را برای فردی ایجاد کند تا مرتکب تقلب شود. سومین عنصر، یعنی عقلانیت، توجیهی است که مرتکبین با جستوجوی دلایل عقلی گوناگون برای اعمالی که انجام دادهاند صورت میگیرد. فرض کنید مدیریت از استانداردهای حسابداری استفاده میکند که گزینههای جایگزین مختلفی را برای توجیه اقدامات خود در مهندسی حسابداری صورتهای مالی ارائه میدهد (خان و هاردینگ[1]، 2020).
تئوری نمایندگی بر اهمیت واگذاری مدیریت شرکت از سوی صاحبان شرکت (سهامداران) به افراد حرفهای به نام نمایندگان، که درک بیشتری در انجام امور روزانه دارند، تأکید میکند. تئوری نمایندگی نیاز به خدمات حسابرس مستقل را بیان میکند. نظریه نمایندگی، رابطه بین مالک (اصلی) و مدیریت (نماینده) است. در این رابطه، مدیریت به عنوان عاملی در نظر گرفته میشود که تلاش میکند تا مشارکتهای اصلی را از جمله بانکداران، سهامداران و کارکنان دریافت کند. اصلی) و مدیریت یا مدیران (نماینده)، که به عنوان تضاد نمایندگی شناخته میشود. برای کاهش وجود تعارض نمایندگی، وجود یک طرف مستقل که میتواند واسطهای در رسیدگی به تعارض باشد، ضروری است که به عنوان حسابرس مستقل شناخته میشود (تاندیونتونگ و ماتیوس، 2016).
[1] Khan & Harding