مبانی نظری رهبری دیجیتال

رهبری به عنوان ظرفیتی برای هدایت یک شرکت به سمت دستیابی به اهدافش و ایجاد مزیت رقابتی پایدار توصیف می­شود. برای حفظ مزیت رقابتی پایدار، شرکت‌ها باید محصولات و سیستم‌های فنی داشته باشند که تولید، ارتباطات و کاهش هزینه را سرعت بخشیده و امکان استفاده از این محصولات و سیستم‌ها را داشته باشند (اوگورال[1] و همکاران، 2020).

به ­طور خلاصه، شرکت­ها باید دیجیتالی­شدن را بپذیرند. برای دستیابی به دیجیتالی ­شدن پایدار، موثر و کارآمد، یک برنامه دیجیتالی­ سازی جامد نیازمند رهبرانی است که بتوانند کارکنان را به سمت دیجیتالی­ شدن راهنمایی کنند. مفهوم رهبر دیجیتال در تعیین توانایی یک سازمان برای تحقق هدف دیجیتالی شدن خود بسیار حیاتی شده است. با توجه به این واقعیت که این مفهوم اغلب به جای مفهوم رهبری الکترونیکی استفاده می­شود، اولین ظهور این مفهوم را می­توان به مقاله­ای که توسط آوولیو (2000) نوشته شده است نسبت داد. طبق نظر فیسک (2002)، رهبران دیجیتالی، محرک تغییر، قادر به ترکیب ایده ­ها در کسب­ وکار برای پروژه ­ها، و ایجاد ارتباطات از طریق ایجاد فرصت­های جدید برای مشارکت، سرمایه گذاری­های مشترک، برون­سپاری و سایر اشکال همکاری هستند. نظریه سطوح بالا به عنوان پایه و اساس مفهوم رهبری دیجیتال عمل می­کند. بر اساس این ایده، ویژگی­های پیشینه مدیریتی، نتایج سازمانی (انتخاب­های استراتژیک و سطوح عملکرد) را قابل پیش­بینی­تر می­کند (تملکووا[2]، 2018).

در نتیجه، ادعا می‌شود که سازمان‌هایی که توسط افرادی هدایت می‌شوند که ویژگی‌های لازم برای رهبری دیجیتال را نشان می‌دهند نیز دیجیتال هستند. با توجه به تعاریف رهبری دیجیتال، تحقیق آوولیو (2000) در مورد رهبری الکترونیکی به عنوان "مفهوم رهبری دیجیتال" در نظر گرفته می­شود. به گفته آوولیو، رهبری دیجیتال «فرآیندی از تحول اجتماعی است که در آن فناوری اطلاعات پیشرفته به منظور تأثیرگذاری بر رفتارها، نگرش‌ها، احساسات، افکار و رفتار افراد، گروه‌ها و/یا سازمان‌ها واسطه می‌شود». به گفته فیسک (2002)، یک رهبر دیجیتالی تخیلی است، برای تغییر فشار می­آورد، می­تواند ایده­ها و اهداف سازمان را متحد کند، و قادر است شرکت­ها را از طریق مشارکت، سرمایه­ گذاری مشترک، برون­سپاری و ایجاد فرصت­های جدید برای آن­ها به هم متصل کند.

 


[1] Uğural

[2] Temelkova