مبانی نظری بازارگرایی صادرات

بازارگرایی، تعهد کلی شرکت به مجموعه­ ای از فرایندها، عقاید و ارزش­ها سات که نشان­دهنده فلسفه بازاریابی می­باشد.در شرکت­های بازارگرا تمامی تصمیمات با مشتری آغاز می­شود و با درک مشترک از نیازهای مشتری انجام می­گیرد. در شرکت­هایی که به بازارگرایی اهمیت می­دهند اعتقاد براین است که عملکرد برتر در گرو ایجاد رضایت برای مشتری، بالاتر از رقبا است. بسیاری از دانشمندان در حوزه بازارگرایی تحقیق کرده­اند که مهم­ترین آن­ها کوهلی و جاوورسکی (1990) و نارور و اسلیتر (1990) هستند. نارو و اسلیتر (1990)، بر دیدگاه فرهنگی مفهوم بازارگرایی تأکید داشتند و بازارگرایی را نتیجه گرایش شرکت به مشتری، گرایش شرکت به رقبا و هماهنگی میان­بخشی آن می­دانستند (ابوالفضلی و همکاران، 1396). بنابر باور این محققان، بازارگرایی قلب تپنده مدیریت و راهبرد بازاریابی مدرن است و کسب­وکاری که بازارگرایی خود را افزایش دهد، عملکرد بازارش بهبود پیدا می­کند. از طرفی دیگر، کوهلی و جاوورسکی (1990)، از یک دیدگاه مبتنی­بر فرایند تبعیت کردند که در آن بازارگرایی بدین صورت تعریف شده است: «ایجاد هوشمندی بازار، توزیع هوشمندی بازار و پاسخ­گویی به هوشمندی بازار». بازارگرایی عبارت است از «یک فرهنگ سازمانی که به ­صورت بسیار کارا و اثربخش باعث ایجاد رفتارهایی می­گردد که به­ منظور خلق ارزش­های بیش­تر بر مشتریان و در نتیجه ارتقای عملکرد تجاری سازمان لازم و ضروری هستند (ویلدن[1] و همکاران، 2018).

پیتر دارک (1954)، مشتری را پایه و اساس سازمان­ها عنوان می­کند و آن را برای حیات سازمان­ها ضروری و لازم می­داند. اظهارات دراک توسط لویت (1960)، مورد حمایت قرار گرفت و او نیز قاطعانه براین باور بود که برآورده ساختن نیازهای مشتریان باید به­ عنوان هدف اصلی سازمان­های تجاری قرار گیرد. کاتلر (2000)، به بازارگرایی به ­عنوان مرحله نهایی توسعه یک سازمان نگاه کرده و معتقد است که گرایش بازار در امتداد توسعه گرایش­های مختلف بازاریابی به­وجود آمده است. سایر نویسندگان بعداً این ایده را به نام مفهم بازاریابی گسترش دادند و از آن زمان به بعد صاحب­نظران و مدیران زیادی این فلسفه تجاری مشتری­مداری را جزء تفکیک­نشدنی مدیریت روزانه خود قرار دادند (بارجاس[2] و همکاران، 2017؛ کایباسی و تتوا[3]، 2016؛ گارسیا[4] و همکاران، 2014). دشپانده و وبستر (1993)، بازارگرایی را نوعی فرهنگ سازمانی تعریف می­کنند که شامل مجموعه­ای از باورها و ارزش­های مشترک در مورد مشتریان و اعضای سازمان است و مشتری را عامل اصلی در برنامه­ریزی کسب­وکار می­دانند. دشپانده و فارلی (1998)، بازارگرایی را مجموعه ­ای از فعالیت­ها و فرایندهای بین بخشی اعلام کردند که از طریق ارزیابی مداوم نیازهای مشتریان، موجبات رضایت آنان را فراهم می­سازد. محققان به ­طور کلی بر رقیب­گرایی تأکید نکردند (فاریابی و همکاران، 1398).

 


[1] Wilden

[2] . Barjas

[3] . Kayabas & Mtetwa

[4] . Garcia